یه خونه ی جدید که باغ هم داره

گنجشکی که می نویسه تا بهتر بشه! تا قدر اون چیزی که هست رو بدونه! تا تغییر کنه...

یه خونه ی جدید که باغ هم داره

گنجشکی که می نویسه تا بهتر بشه! تا قدر اون چیزی که هست رو بدونه! تا تغییر کنه...

خدا حواسش به همه چیز هست

این دومین پست امروزه فقط محض یادآوری که اون بیشتر از من حواسش به هم چیزم هست.

گوشیم تو سفر مثلا ماه عسلم وقتی گم شد و من نتونستم سیم کارت سابقم رو زنده کنم تنها این جمله که خواست خدا بود آرومم می کرد و حتی خوشحالم...

بلاگفا ترکیده!!! و من اومدم اینجا و برام مهمه روزهای قبل از ازدواجم رو ثبت کنم! و دیگه دسترسی به بلاگفا با تمام حرف ها و خاطراتش ممکن نیست...

خدا گاهی تو چیزهایی دست می بره که تو انتظارش رو نداری...

نیمه ی خوشگل خرداد

 راستشو بخواهید جرقه ی این خوشگلی از همون یکم خرداد شروع شد که من روز جمعه ای رو پیش همسری بودم و در حالیکه قرار بود بریم بیرون و نهارو اینها و همسری داشت ظرف می شست و من حوصله م سر رفته بود تصمیم گرفتم یک کتاب بخونم، و اتفاقی دو تا کتاب کوچولو گیرم اومد که یکیش "چه کسی+ پنیر مرا+ جابجا کرد" بود که اسمشو یه عالمه بار شنیده بودم اما نمی دونم چرا نخونده بودمش!!! و وقتی خوندمش دچار تحولی بس ژرف شدم!!! به طوریکه هر وقت به شرایط سختی فکر می کنم که قدرت تصمیم گیری رو ازم می گرفت جمله ی طلایی کتاب رو که " اگه نمی ترسیدی چیکار می کردی؟" رو از خودم می پرسیدیم و می دیدیم که خیلی راحت می تونم تصمیم بگیرم! دوم خرداد باتوجه به اینکه همکار جونی قرار بود به مدت یک هفته بره به شرکت جدید و اگه خدا خواست دیگه ازین شرکت بره سه تایی به همراه اون یکی همکار رفتیم رو تپه خوشگله ی پارک آب و آتش نشستیم و قلت خوردیم و یه کار بدی هم که کردیم این بود که زوج های جوون رو دید زدیم و کلی از کاراشون خندیدیم! من هی بهشون می گفتم نیگا نکنید خب اونام دل دارن!!! و اتفاق اصلی تو روز سوم خرداد افتاد که مهندس صدام کرد تو اتاقشوگفت چرا اینکارو کردی اونکارو نکردی و... منم در کمال ریلکسی و آرامش جوابش رو دادم و وقتی برگشتم به اتاقم بچه ها نیگام نکردن که ازم بپرسن چی شده!!! و من ازشون خواستم که از من این سوال رو بپرسن! و وقتی این سوال رو ازم پرسیدن با لبخندی پیروزمندانه به لب گفتم که "من از فردا شرکت نمیام!!! 

ادامه مطلب ...

سلام سلام

همش زیر سر این تقویم+ خونگیِ، حوض+ نقره ست! خانوم ول کنِ ما نیس! از وقتی بلاگفا ترکیده و ما بی خانمان شدیم هی هر روز هر روز می رم توش می نویسم که مبادا خاطره ای از دستم در بره و ثبت نشه! خب همین می شه که نتونم ارادت خودم رو به دنیای مجازی نشون بدم!
و البته شاید داشتم تمرین عدم وابستگی می کردم!!! و الان با خوندن وبلاگ های قبلیم به این نتیجه رسیدم که من اونا رو می خوام، می خوام یه جا داشته باشمون و فک کنم انجامش یک مقدار کار سختی باشه! خب کلن دارم مسخره نگاری می کنم انگار!!!
الان شبه و من بی نهایت احساس آرامش و خوشی دارم!خدا رو به خاطر خیلی چیزها شاکرم! سلامتم و نسیم خنکی که بهم می خوره حالم رو بهتر می کنه! گاهش همین خبر می تونه بهترین خبر باشه! گاهی وقتی بعد از پرسیدن"چه خبر؟" وقتی می شنوی "سلامتی" نمی دونی که داری بهترین خبر دنیا رو می شنوی!
می خواین بدونین چه خبره؟؟؟ سلامتیه!!! 
ادامه مطلب ...